اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

نقد و بررسی فیلم محمد (ص)

  • 4610
  • 0
  • چهارشنبه 05 اسفند 1394

نقد و بررسی فیلم محمد (ص)

 

کارگردان : مجید مجیدی

 

نویسندگان : مجید مجیدی, کامبوزیا پرتوی

 

بازیگران : علیرضا شجاع نوری, مهدی پاکدل, مهدی پاکدل, محسن تنابنده, داریوش فرهنگ و ...

 

خلاصه داستان : داستان فیلم کودکی پیامبر اسلام است اما قصه از روزهای آخر شعب ابوطالب آغاز می‌شود، حدود ۲۰ دقیقه زمان حصر پیامبر اکرم (ص) در شعب ابوطالب خواهد بود و سایر صحنه‌ها به صورت فلاش بک قبل از تولد تا مقطع ۱۲ سالگی پیامبر اکرم (ص) است.

 

 

 

منتقد: روزبه جعفری

 

 

media/kunena/attachments/2331/muhammad-2Copy.jpgآیا یک درام باید به طور مجزا از عوامل بیرونی خلق شود؟ درام سوژه ای است که به وسیله مجموعه ای از ابژه ها می خواهد به تعریف پذیری برسد. حال منظور از بیرونی و درونی چیست؟ چه عاملی موجب می شود که مجموعه ای از انگاره ها را درونی و تعدادی را بیرونی حساب کنیم؟ شاید بتوان گفت که منظور از درونی و بیرونی، همان حریمی است که مخاطب نسبت به دنیای خودساخته درام قائل می شود. مسلما دنیایی که قرار است خلق شود، جدای از داده های بیرونی نیست. اما درام باید خود را شخصی و "خاص" کند. تمام آن داده های بیرونی را به وسیله منطقی درونی دوباره خلق کرده؛ و بدون "پیش آگاهی"، منطقی را بسازد که مختص به خود است. در غیر این صورت، و در زمانی که یک اثر برای تکمیل کردن خود، نیاز به اطلاعات شخصی تماشاگر داشته، یا برروی آگاهی او بر روی برخی مسائل به ظاهر بدیهی حساب باز کرده باشد، از آن حریمی که برای اثر و تماشاگر وجود دارد خارج شده و بیگانه می نماید. این امر همچون دیواری است که میان مخاطب و اثر کشیده شده و نوعی کارکرد فاصله گذارانه پیدا می کند. حال اگر قصد صاحب اثر، برانگیختن همدلی تماشاگر باشد، این رویکرد نقض غرضی است که این ارتباط دو سویه را مختل می کند. از طرفی دیگرسینما هنر ابژکتیویته است. هنر عینیت. سوالی که در اینجا مطرح می شود این است که رویکرد این رسانه عینی با سوژه هایی که ماهیتی ذهنی یا سوبژکتیو دارند چگونه باید باشد؟ برخوردشان باید چگونه باشد تا از دل این تعارض احساس درست خلق و به مخاطب منتقل شود؟ نکته ای که وجود دارد این است که حتی ذهنی ترین و غیرقابل دسترس ترین احساس ها را هم باید به شکلی عینی خلق کرد.همان طور که برگمان در مهر هفتم می آید مرگ را لباسی انسانی پوشانده و آن را به عینیت می رساند. همان طور که بونوئل در ویردینیا از اروتیسم تا معنویت را رنگی عینی بخشیده و به تصویر در می آورد. و یا لینچ که در دنیای پیچیده و تو در توی خود ضمن ساخت ذهنیت، بستری را فراهم می کند تا انبوه نقظه نظرهایش در قالب نقدهای اجتماعی و سیاسی هم جای بگیرد. اما راه گریزی که غالبا در برابر این نوع سوژه ها وجود دارد، ساختن کلیشه هایی است که ادعا دارند بر اساس یک " الگوی" ثابت و از پیش تعیین شده- که توسط مخاطب انبوه هم در فضای بیرونی شناخته شده است – ساخته شده اند و اینگونه راه را برای ساخت کاراکتر و یا دنیای جدید می بندند. زیرا مخاطب باید تصور کند که بالفرض این معنویت به صورت خودکار در این فضا وجود دارد. و نیازی به ساختن دوباره اش نیست. نشانه های مخصوص و ثابتی هم برای نشان دادن این نوع کلیشه های الگویی وجود دارد. مانند نوعی از نورپردازی ها، رنگ ها و زوایای دوربین که قرار است به طور خودکار به ما امور خاصی را منتقل کنند. این دو مشکل اساسی ای است که "محمد رسول الله" مجید مجیدی با آن رو به رو است.

media/kunena/attachments/2331/muhammad-3Copy.jpgفیلمساز ناگزیر از ساخت معنویت و ایمان، مخاطب را به یک پیش آگاهی عظیمی ارجاع می دهد. از همان لحظه ای که کودک متولد می شود، گویا تمامی کاراکتر ها می دانند که با موجود مقدسی مواجهه هستند. . این درحالی است که عملا و از لحاظ تاریخی، تا زمان مبعوث شدن پیامبر، او یک فرد عادی بوده. این که از همان ابتدای به دنیا آمدن ایشان، همگان به گونه ای رفتار کنند که " یک کودک مقدس" متولد شده، و در ادامه نیز در تک تک لحظات این تقدس را به صورتی پیش آگاهانه یادآوری کنند؛ نتیجه اش این می شود که درام عملا سیر درونی رسیدن به معنویت را ایجاد نکرده؛ و به صورتی پیش فرض برای مخاطبش قرار می دهد. از همان ابتدا گهواره کودک پر از نور است. انبوهی از نورهای پر انرژی را از همان ابتدا حول محور کودک می بینیم. تمرکز بر نورهای زرد ملایم با تنالیته نارنجی و منبع های نوری متعددی که گویا از هر طرف نقطه تمرکزشان این کودک است. همان نشانه ها و شمایل آشنا. مثلا نگاه کنید به سکانسی که در آن کودک متولد می شود پدر بزرگ کودک نوزاد را در دست گرفته. آدم های زیادی دورش جمع شده اند.دوربین از نمای مدیوم شات کرین می کند به سمت عقب. می رسد به نمای های انگل باز پدر بزرگ کودک را در دستانش بالا می برد. یک موسیقی حماسی.و بعد با صدایی حماسی می گوید: محمد. که یعنی نام کودک محمد است. این احترام از کجا می آید؟ سرچشمه اش کجاست؟ فیلمساز به ما پاسخی نمی دهد که اصولا چرا این کودک " خاص" است و چرا حالتی مقدس گونه در اطرافیانش ایجاد می کند. او می داند که تماشاگر برای دیدن فیلمی در مورد " حضرت محمد" پا به سالن سینما گذاشته. و می داند که مخاطب این دانسته را همراه خود دارد که ایشان فردی مقدس هستند. پس از این دو گزاره به این نتیجه به ظاهر منطقی می رسد که برای مخاطب مشخص است که این کودک پیامبر است. پس نیازی به خلق دوباره نیست. این یعنی همان متوسل شدن به داده ها و ابژه های "بیرونی". این کودک در ساحت درام باید به مقام "پیامبر"ی برسد، و باز باید آن احترام و تقدس و " ایمان" توسط فیلمساز در جهانش خلق شود. نه اینکه برای رسیدن به آن دست به دامان تماشاگر و اطلاعات او شویم. برخورد فیلم با این کودک برخوردی رئال نیست. درحالی که باید چنین می بود. فیلمساز حتی نمایی از چهره او را به ما نمی دهد. و از همان کودکی به دنبال این است که معجزات پیامبر را به ما نشان بدهد. بدون آن که به ایمان رسیده باشد، می خواهد نشانه های آن را برایمان تصویر کند.آیا این نوعی از جهل نیست؟

media/kunena/attachments/2331/muhammad-4Copy.jpg پس فیلم می شود مجموعه ای از تصاویر و قاب های خوش رنگ و لعاب که در آن در حالتی کلیپ گونه معجزات پیامبر را می بینیم. نمونه اش آن جایی که کودک از فراق مادر تب کرده. تمامی اطبا از درمانش عاجز شده اند. عمویش او را داخل آب رود قرار می دهد تا تبش فروکش کند. که ناگهان با سیل ماهی ها مواجهه می شوند و معجزه رخ می دهد. ایراد دوم بر می گردد به نبود محور دراماتیک مناسب. فیلم روایتی به ظاهر مدرن دارد. و به شکل عجیبی در تایم 190 دقیقه ای خود، داستان نمی گوید. می خواهد فضاسازی کند و در کنارش، با پرداختن به برخی خرده داستان ها، روایتش را جلو ببرد. این فضاسازی عملا خلاصه شده در مجموعه هایی کیلیپ گونه که در آن مدام به تقدسی خلق نشده نقب می زنند. و خرده داستان هایی کم جان که نه توانایی سرپا نگه داشتن فیلم را دارند، و نه زمینه دراماتیک مناسبی را مهیا می کنند. این روایتی است که باید از دل آن یک قهرمان خلق شود. قهرمانی که از کودکی او را دنبال می کنیم. کسی که قرار است رهبری جمعیت بزرگی از انسان ها را برعهده بگیرد. کسی که می خواهد در جامعه ای بدوی و به دوراز منطق و دانش، انقلابی بر پا کرده و تحولات عظیمی را در جنبه های مختلف اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و.. به وجود بیاورد. یک قهرمان تمام عیار که در مسیر ایجاد تغییراتش، مانند هر قهرمان کلاسیک دیگری با افرادی مواجهه است که در برابر تغییرات بنیادین مقاومت می کنند و سعی در سنگ اندازی دارند. و این میشود چالش عظیم قهرمان ما. و انبوه جنگ ها و رخدادهای دیگر تاریخی که برای از بین بردن این دست اندازها در تاریخ روایت شده اند. پس ما باید قهرمان بسازیم. جبهه خیری ایجاد کنیم و سعی کنیم در مخاطب ایجاد همدلی کنیم. قهرمانی که علاوه بر حنبه های بیرونی، دارای یک جنبه بزرگ درونی نیز هست. در واقع او علاوه بر آنکه به دنبال انقلابی بیرونی در سطح جامعه است، پیش از آن به دنبال انقلابی درونی در تک تک افراد جامعه است. زیرا هیچ حرکت جمعی بدون میل فردی افراد حاضر در آن جمع شکل نمی گیرد. بخش معنوی این قهرمان ، سیر و سلوکی است که او را به مقامی خاص می رساند. سیر و سلوکی که باید فیلم در روندی خاص آن را از کودکی تا بعثت، در قالب یک مسیر حرکتی آرام شخصیت پردازانه پی ریزی می کرد تا بتواند اتفاق اصلی را رقم بزند.

media/kunena/attachments/2331/muhammad-5Copy.jpg در واقع ایمان یک امری نیست که به صورت یک دفعه و ناگهانی بر فردی حاصل شود. ایمان حاصل یقینی است که این یقین دارای درجات مختلفی است. و یک شبه هم به وجود نمی اید. نیازمند تعمل است و طی کردن مسیری دشوار. در کل فیلم به جای آنکه بخواهد قهرمانی ملموس را از همان کودکی ساخته و او را با ما همراه کند، صرفا رو به تصویرسازی های به اصطلاح شاعرانه می آورد. که از جایی دیگر به شدت کسل کننده هستند. زیرا اصولا روایتگر هیچ چیزی نیستند. فیلم مجیدی به راستی مشکل ریتم دارد. و می توان ده ها سکانس را از آن حذف یا اضافه کرد بی آنکه مشکلی پیش بیاید.حال بماند که کلیت روایت فیلم بر مبنای فلاش بک است. فلاش بک یعنی روایت از دید نقطه نظر شخصی تعریف می شود که دارد وقایع را به یاد می آورد. اما در فیلم انبوهی از وقایع را می بینیم که اصولا راوی نمی توانسته در آن ها حضور داشته باشد. مانند لحظات خصوصی و تنهایی مادر و فرزند. و یا برخی جلسات مخفیانه که معلوم نیست از کجا پیدایشان شده. اگر روایت دانای کل است پس این فلاش بک دیگر به چه کار می آید؟ و اصولا نگاه خاصی هم در فلاش بک ها نیست. زیرا فیلم دارای شخصیتی نیست. دو گروه خیر و شر را برایمان تبیین کرده و انبوهی از تیپ های بی اهمیت بدون پرداخت را جلویمان ردیف می کند. سفید هایی که لبخند به لب داشته؛ و سیاه هایی که نقشه هایی پلید در سر دارند. فیلم مجید مجیدی مصداق بارز سانتی مانتالیسم است. زیرا مدام سعی می کند که احساسات بیننده مسلمانش را تحریک کند. موسیقی همراه اثر نیست بلکه مانند آواز گنجشک ها، موسیقی مقدم بر تصویر است. موسیقی ای حماسی که می خواهد صرفا "احساس سازی " کند. نه آنکه حس جاری در تصاویر را تکمیل کند. در اینجا لازم است اشاره شود که تاکید بر مسلمان بودن مخاطب فیلم، از این جهت است که فیلم برای مخاطبی بیگانه با اسلام، چیزی برای ارائه کردن ندارد. زیرا آن مخاطب مفروض، آن پیشینه اطلاعاتی ای که فیلم برای روایتش روی آن حساب باز کرده همراه خود ندارد. عجیب است که فیلمی با چنین ساختاری، سودای اکران بین المللی را دارد. در کل فیلم "محمد رسول الله" در مقایسه با فیلم مصطفی عقاد، به هیچ عنوان قدمی رو به جلو نبوده، بلکه ده ها قدم به عقب است. انبوهی قاب خوش آب و رنگ و شیک، بدون وجود منطق و بستر دراماتیک درست، در خوش بینانه ترین حالت ممکن بیشتر به "عکاسی" نزدیک است تا "سینما"، که برای به وجود آمدنش به چیزی بسیار بیشتر از حضور فیلمبردار اسکار گرفته نیاز است.

منبع وبسایت مسترمووی  میباشد.
نقد و بررسی فیلم

ارسال نظرات